ز خانه دوش که آن غمزه زن برون آمد


هزار جان گرامی ز تن برون آمد

نبرد کس دل آواره باز هر سویی


که بهر دیدن او مرد و زن برون آمد

به زلف شانه همی کرد دی که چندین دل


شکسته بسته ز هر یک شکن برون آمد

عجب بود که اگر من زیم در این نوروز


که سبزه تر او از سمن برون آمد

شبم بگفت که چون نی بسوزمت ز نگاه


کجا وه از لبش این یک سخن برون آمد

دمی ز خانه برون آکه بینمت ناگاه


که بهر دیدن من جان من برون آمد

به عشق میرد خسرو، چه طرفه فالی بود؟


ز غیب کاین سخن از هر دهن برون آمد